انعکاس احساسات - بخش اول ( روانشناسی کودک قسمت 14 )
فن انعکاس احساسات
با بیان و منعکس کردن احساسات شخصی دیگر به مثابه یک آیینه، به او میفهمانید که واقعا احساسات او را درک میکنید. با کودکان دو ساله این کار بسیار ساده است، زیرا میتوانید همان کلماتی را به کار گیرید که آنها برای بیان احساساتشان از آنها استفاده کردهاند.
مثلا کودک دو سالهتان عصبانی و گریان سر میرسد: «آرش (5 ساله) منو زد!»
روش انعکاس احساسات شما باید با دلسوزی بگویید «آخی آرش تو رو زد؟» یا «چون آرش تورو زده خیلی ناراحتی!» یا «آرش تو رو زده و تو هم خیلی عصبانی هستی!» این عمل شما بیان کننده احساسات اوست که به او بر میگردانید. با بازگرداندن احساسات خودِ طفل به او میفهمانید که واقعا احساسات او را درک میکنید و با او همدردی میکنید.
«اما اگر به او اجازه چنین کاری را بدهید، مثلا اجازه بدهید که به شما بگوید که از شما متنفر است، بیاحترامی به شما نیست؟» بسیاری از مادران این سوال را مطرح میکنند. من فکر نمیکنم بیان احساسات و جوششهای درونی هیچ رابطهای با احترام گذاشتن یا نگذاشتن داشته باشد.
کودک، زمانی که والدینش با او با عدالت و انصاف رفتار کنند و به او احترام بگذارند، و زمانی که بداند آنها از او بیشتر میدانند و میفهمند، به آنها احترام میگذارد. ولی این کودک گهگاه از این والدین «دلخور» میشود. اگر این طور باشد و والدین اجازه بیان آن را به او ندهند، او همچنان از آنها دلخور خواهد ماند.
پس چرا نگذاریم کودک خشمش را بروز دهد؟ اگر مانع این کار شویم، کنترل رفتار او بسیار مشکلتر خواهد بود. هیچ چیزی خطرناکتر از ممانعت خروج بخار از آب گرمکن نیست.
میخواهیم مثال مشخصی در مورد کودکی دو سال و نیمه بزنیم که نشان بدهیم چگونه میتوانیم این تفاوت بین احساسات و اعمال را تشخیص بدهیم.
جریانی که برایتان تعریف میکنم چندین بار برای دختر من، زمانی که دو سال و نیمه بود اتفاق افتاد. او را به پارک برده بودم. او راضی و خوشحال بازی میکرد. بالاخره وقت برگشتن به خانه فرا رسید. کمی قبل از رفتن، برای آماده کردنش به او گفتم که به زودی به خانه خواهیم رفت. «سارا حالا باید بریم خونه» . «نه، نمیخوام». معلوم است که او نمیخواست به خانه برگردد چون مشغول بازی بود و به او خیلی خوش میگذشت. پس احساسات او را به او «منعکس» کردم.
«میدونم که دلت نمیخواد برگردی خونه چون به تو خوش میگذره»
-«من خونه نمیآم»
-«آنقدر بهت خوش میگذره که دلت نمیخواد برگردی خونه هان؟»
چند دقیقه ای به همین منوال ادامه دادم و سرانجام دستش را گرفتم و به زور سوار ماشینش کردم، و در حالی که او فریاد میزد و لگدپرانی میکرد، من در تمام راه احساسات او را «منعکس» میکردم. که «از دست مامان خیلی عصبانی هستی چون میخواستی بمونی پارک و بازی کنی و مامان تورو به زور میبره خونه!»
اینک این حادثه را بررسی کنیم زیرا روش های مختلف برخورد با کودک را در چنین مرحلهای از رشدش پیش پای ما می گذارد.
اگر قبول کرده بودم که باز هم در پارک بمانیم، در صورتی که واقعا ساعت بازگشت به خانه بود، در این صورت به او میآموختم که با مخالفت با محدودیتهای منطقی تبدیل به یک مستبد کوچولو بشود و کمکی برای یاد گرفتن تطابق خودش با قوانین منطقی اجتماعی نکرده بودم.
از طرف دیگر، اگر به او اجازه بروز ناراحتیاش را نداده بودم، شخصیت رو به رشد او را خدشهدار کرده بودم. به عکس به طریقی عملی کردم که گویی به او میگویم:«حق داری عصبانی باشی و عصبانی هم هستی. مسلما اگر کسی منو هم از کاری که دلم میخواست بکنم منع میکرد، عصبانی میشدم. تو به عنوان یک فرد حق داری عصبانی بشی و این احساس عصبانیتت رو بیان کنی».
این واقعه حالات متعدد مشابه دیگری را تصویر میکند که فرزندتان در این سن باید با آن مواجه شود، به او اجازه بیان بدهید، اما در مورد اعمالش و احترام گذاشتن به محدوده منطقیای که برای آنها تعیین میکنید محکم باشید و پافشاری کنید. چیزی که تشریح کردیم، روشی ایدهآل برای رفتار در چنین شرایطی است. ولی به این معنی نیست که همیشه به این صورت رفتار خواهیم کرد . ما والدین هم حقوقی داریم! ما هم حق داریم روزهای بدی داشته باشیم، ناراحت یا عصبانی باشیم. همیشه قادر به حفظ خونسردی و داشتن رفتاری ایدهآل در مقابل فرزندانمان نیستیم. همیشه دلمان نمیخواهد اجازه دهیم فرزندانمان هرچیزی را که فکر میکنند بگویند. گاهی اوقات فقط میتوانیم فریاد بزنیم:«ساکت شو! مامان تصمیم میگیره و بچه ها فقط باید اطاعت کنن!»
در مطلب آینده این بحث را ادامه میدهیم.
گردآوری و تلخیص http://psh24.blog.ir
منبع:درسنامه