سجدهای در ته دریا
سجدهای در ته دریا
روز جمعه بود و با گروهی از دوستان صمیمی کنار دریا بودیم، مثل همیشه جمعی با دلهای غافل از یاد خدا.
نوای حی علی الصلاه و حی علی الفلاح اذان را شنیدم. در طول زندگیام بارها صدای اذان را شنیده بودم اما هیچگاه به معنی کلمه فلاح توجه نکرده بودم.
شیطان بر قلبم مهر زده بود، گویا کلمات اذان به زبانی است که من آن را نمیفهمم،
مردم پیرامون ما سجادههایشان را پهن کرده و نماز میخواندند. و ما وسایل غواصی و کپسولهای اکسیژن را آماده میکردیم تا برای سفر زیر آب آماده شویم.
تجهیزات غواصی را پوشیدیم و داخل آب رفتیم و از ساحل دور شدیم، تا به وسط دریا رسیدیم. همه چیز مطابق میل ما بود گردشی زیبا و در خلسهای رویایی که ناگهان لوله اکسیژن پاره گشت و آب به ریههایم وارد شد.
قطرات آب شور راه تنفس مرا بست و مرگم نزدیک شد. ریههایم میسوخت. مضطرب شدم. دریا تاریک بود و دوستانم از من دور بودند، فهمیدم که در موقعیت بدی هستم. نوار زندگیام جلوی چشمانم حرکت کرد. تازه فهمیدم که چقدر ناتوانم.
خداوند چند قطره از آب شور را بر من مسلط کرد تا به من نشان دهد که فقط او توانای قدرتمند است.مطمئن شدم که هیچ پناهی جز خدا ندارم. تلاش کردم که به سرعت از آب خارج شوم، ولی من در قعر دریا بودم.
مساله این نبود که بمیرم، مشکل این بود که چگونه خدا را ملاقات کنم؟ وقتی از کارم میپرسد چه خواهم گفت؟ اعمالم چگونه محاسبه میشود. نماز که نخواندهام و ...
شهادتین را به یاد آوردم و خواستم که پایان زندگیام با آنها باشد. پس گفتم اشهد ... گلویم گرفت، گویا دستی مخفی گلویم را فشار میداد تا از بیان آن باز مانم. تلاش کردم اشهد... اشهد ... قلبم فریاد میزد. خدایا مرا برگردان، خدایا مرا برگردان برای یک ساعت، یک دقیقه، یک لحظه. تاریکی عجیبی مرا احاطه کرده بود، این آخرین چیزی است که به یاد دارم.
اما رحمت و لطف پروردگارم بیشتر از تصور من بود. ناگهان اکسیژن به سینهام نفوذ کرد، چشمانم را باز کردم، تاریکی از بین رفت و یکی از دوستان لوله هوا را در دهانم گذاشت و کمکم کرد. و ما هنوز ته دریا بودیم. لبخند را در چهره دوستم دیدم و به او فهماندم که حال من خوب است.
قلبم، زبانم و تمام سلولهای بدنم اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله را فریاد میزد. از آب بیرون آمدم در حالی که انسان دیگری شده بودم. دیدگاهم نسبت به زندگی عوض شد و هر روز به خدا نزدیکتر میشدم.
راز هستیام را در زندگی فهمیدم و سخن خداوند را به یاد آوردم که (باید فقط مرا بپرستند) درست است ما بیهوه آفریده نشدیم. چند روز گذشت اما من آن حادثه را به یاد داشتم. به دریا رفتم و لباس غواصی پوشیدم و به تنهایی به آب زدم.
به همان مکانی که آن حادثه روی داده بود رفتم و برای خدای بزرگ سجده کردم. سجدهای به یاد ماندنی در محلی که گمان نمیکنم انسانی قبل از من در آن برای خدا سجده کرده باشد،
منبع : مجله موفقیت - شهربانو شهباز